definição e significado de تمام | sensagent.com


   Publicitade D▼


 » 
alemão búlgaro chinês croata dinamarquês eslovaco esloveno espanhol estoniano farsi finlandês francês grego hebraico hindi holandês húngaro indonésio inglês islandês italiano japonês korean letão língua árabe lituano malgaxe norueguês polonês português romeno russo sérvio sueco tailandês tcheco turco vietnamês
alemão búlgaro chinês croata dinamarquês eslovaco esloveno espanhol estoniano farsi finlandês francês grego hebraico hindi holandês húngaro indonésio inglês islandês italiano japonês korean letão língua árabe lituano malgaxe norueguês polonês português romeno russo sérvio sueco tailandês tcheco turco vietnamês

Definição e significado de تمام

Sinónimos

   Publicidade ▼

Ver também

Locuções

با تمام قوا • با تمام قوا؛ با همه انرژی • با تمام وجود گوش کردن؛ خوب توجه کردن • با سرعت تمام • با سرعت هر چه تمام تر کارکردن • با سرعت و کوشش تمام • به انجام رساندن؛ تمام کردن • تحلیل رفتن؛ تمام شدن • تمام بودن؛ کاری نداشتن • تمام تلاش خود را کردن • تمام تلتش خود را کردن • تمام جزئیات موضوعی را دانستن • تمام شدن • تمام شده • تمام شده؛ پایان یافته • تمام عيار • تمام فکر و ذکر شخص راجع به چیزی بودن • تمام كردن • تمام موجودي را به فروش رساندن • تمام نشدنی • تمام نشده؛ گشوده • تمام نما • تمام نویسی • تمام و كمال پرداختن • تمام و کمال • تمام وقت • تمام کردن • تمام کردن کاری برای رهایی از آن • تمام کردن؛ به انجام رساندن • تمام کردن؛ کاملاً مصرف کردن • تمام کرده • تمام کسانی که صلاحیت رای دادن دارند • تمام؛ پایان یافته • تور تفریحی که هزینه آن تمام مخارج مورد نیاز را تامین می کند • حقوق نا تمام • حمله ناگهانى با تمام قوا • خاموش؛ تمام • در تمام مدت • در تمام ناملایمات • دوره غیر تمام وقت؛ دوره شبانه • دیوانه وار؛ به شدت تمام • سرتاسر؛ در تمام طول • شامل تمام اعضاء • شامل تمام طبقات • كار را تمام و كمال انجام دادن • مجذوب ريال تمام هم و غم ( متوجه کسی یا چیزی بودن • مورد تفکر مجدد قرار دادن؛ تمام جوانب را در نظر گرفتن • نفس تمام کردن • نيمه تمام • همه؛ تمام • يكسال تمام • پایان دادن؛ تمام کردن • چیز تحلیل برنده؛ تمام کننده • کامل؛ به تمام معنی • کامل؛ تمام • کاملاً؛ به تمام معنا • کم داشتن؛ تمام کردن

تمام احمق‌ها ترک صحنه کردند • تمام وسوسه های زمین (فیلم) • تمام‌نگاری • جستجوی تمام متن • جيب تمام • جيب‌ تمام • جیب تمام • جیب‌ تمام • خودروی تمام برقی • صد رمان برتر تمام زمان ها به انتخاب دانیل برت • صد رمان برتر تمام زمان‌ها به انتخاب دانیل برت • ظل تمام • غلاف تمام فلزي • غلاف تمام فلزی • غلاف تمام‌فلزی • فهرست بهترین ستاره های زن تمام دوران ها • ليست بهترين ستاره هاي زن تمام دوران ها • لیست بهترین ستاره های زن تمام دوران ها • لیلی نام تمام دختران زمین است • مردی برای تمام فصول • مردی برای تمام فصول (فیلم) • کاغذ تمام لگاریتمی • کاغذ تمام‌لگاریتمی • کمال الدین و تمام النعمه • کمال‌الدین و تمام النعمه • کیمیاگر تمام فلزی • کیمیاگر تمام‌فلزی

   Publicidade ▼

Dicionario analógico


تمام (adj.)

کامل[Similaire]




 

todas as traduções do تمام


Conteùdo de sensagent

  • definição
  • sinónimos
  • antónimos
  • enciclopédia

 

5043 visitantes em linha

calculado em 0,047s