Publicitade D▼
وارد (adj.)
اگاه, بصير, متبحر, مطلع, مطلع به؛ وارد در, وارد بجريانات روز
وارد (n.)
Publicidade ▼
Ver também
وارد (n.)
↗ آمدن, از پس کاری بر آمودن؛ توانستن, حضور یافتن, رسیدن, رسیدن به, موفق شدن, وارد شدن, واقع شدن
⇨ آب وارد كشني شدن • اتهام متقابل وارد كردن • اجازه ندادن؛ وارد ندانستن • اهانت وارد اوردن • با بی ادبی و سرزده وارد شدن • با صدای بلند وارد شدن • با پشت راكت ضربت وارد كردن • باسوگند بشغلى وارد كردن • بدون دعوت یا بدون بلیط وارد محفلی شدن • بدين تازه وارد شدن يا كردن • بزور وارد شدن • به جنگ وارد شدن • به زور و غیر قانونی وارد خانه شدن • تازه وارد • تحمیل سازی؛ وارد آوردن • تلفات سنگین وارد کردن؛ لت و پار کردن • تو رفتن؛ وارد شدن • خبره؛ وارد • خسارت وارد اوردن • خسارت وارد كردن • دخالت نکردن؛ وارد نشدن • در ستون بدهکار وارد کردن • در نقشه يا جدول وارد نشده • دوباره وارد شدن • سوار شدن؛ وارد شدن • شخص غير وارد • شخص نا وارد ب اینترنت • شرکت کننده؛ وارد شونده • غير وارد • قاچاقي وارد و خارج كردن • كاملا وارد • مربوط بودن؛ وارد بودن • مطلع به؛ وارد در • وارد بجريانات روز • وارد بحث شدن • وارد بخدمت اجبارى كردن • وارد جزئیات شدن؛ مفصل گفتن • وارد شدن • وارد شدن؛ ورود • وارد شونده • وارد كننده • وارد معامله شدن • وارد کردن • وارد کردن؛ ثبت کردن • وارد کننده • کالای وارد شده • گروهي وارد شدن
⇨ عملکرد دانشگاه آزاد اسلامی و انتقادات وارد بر آن • فرد وارد • فهرست لغات ترکی وارد شده به زبان فارسی • فهرست لغات مغولی وارد شده به زبان فارسی • فهرست لغات پارتی وارد شده به زبان فارسی • فهرست لغات پهلوی وارد شده به زبان فارسی • لالا وارد • وارد بنت • وارد کانینگهام
Publicidade ▼
وارد
newcomer (en)[ClasseHyper.]
وارد (adj.)
informed, knowledgeable (en)[Similaire]
وارد (adj.)
informed, knowledgeable (en)[Similaire]
Conteùdo de sensagent
calculado em 0,047s